اینک فرخنده دیگر تنها نیست
هادی وحید www.hadivahid.com
بهار است، دقیقاً بیستم ماه ثور از سنۀ 1400 گذشته از هجرت پیامبر اسلام در این هفتۀ آخر ماه رمضان در این خاورمیانۀ اکثراً مسلمان. بهار است اما یک روز بهار خاورمیانهای مانند هر روز دیگر چهارفصل خاورمیانه. هنوز از آن صحنههای دردناک منطقۀ شیخ الجراح قدس چند روزی نمیگذرد که اینک خبر فاجعه از کابل میرسد، ناحیۀ سیزدهم، مکتب سیدالشهدای دشتبرچی.
داغ پروانههای پرپرشده در مکتبخانۀ دخترکان هزاره در کابل برای من از این پس هر روز زنده است. از دو روی: یکی اینکه من آنجا را و آن گذرگاه و درب آن مکتب را از نزدیک دیدهام. روزی که در تاکسی بودم به هنگام گذر از آن محله، راننده خواست توقفی کند تا از صندوق عقب سیگار بردارد. بیرون آمدن شما را از مکتب به تماشا نشسته بودم چنانکه وقتی راننده برگشت از او خواستم بیشتر بماند و ماند و ماند تا نفر آخر که بیرون آمدید و همه رفتید و من ماندم برابر مکتب، آن دگرسوی خیابان. وقتی مریض عزیزی داری در شهری غریب و حالش دگرگون شده است و تو از او دور ماندهای، نزدیکان، همان عکسهای قدیمی او را به تو نشان میدهند و نمیگذارند حال نزار امروزش را ببینی تا تو همچنان، آخرین سیمایی که از حال خوش او در خاطر داری را تا ابد با خود داشته باشی. من آخرین تصویری که از شما در ذهن داشتم همان حال خوش خندان و جستان و خیزان شما دخترکان هزاره در کابل بود و دوست داشتم تا ابد همان عکس را از شما در ذهن داشته باشم تا که دیروز تنهای پاره پارۀ شما را که فرش خیابان شده بود دیدم و سرآسیمگی پدرانتان در جستوجوی بدنهای نازنینتان و شیون مادرانتان بر سر پیکرهای بیجانتان.
گفتم این داغ و این غم برای من زنده میماند از دو روی. دیگری از این باب است که خانهام که مدتی است به حبس کرونایی در آن قرنطینهام جایی است حاشیۀ شهر بر دامن کوه در سراشیبی درّهای پردرخت که هر روز در این روزهای بهاری با صدای بلبلان هزاردستان از خواب بیدار میشوم و تمام روز در گوش من زمزمه میکنند. مگر پس از این میشود نوای این هزارها را شنید و چهرههای معصوم شما هزاره ها را ندید؟ ای وااااای و ای دااااد! که شما همۀ بهارهای همۀ سالهای آینده را خزان کردید و دیگر از این پس، نغمههای این بلبلان هزار برای من نیست مگر همان شیون و فغان بر پیکر بیجان و معصوم شما هزارههای افغان. این شیون و افغان تمامی ندارد گویا. به یاد دارید هفت سال پیش، در آستانۀ بهار، فرخنده را در برابر مسجد شاهدوشمشیره چگونه مظلومانه کشتند؟ او نه اولین قربانی جهل و کین و تعصب بود و نه آخرین. اینک فرخنده دیگر تنها نیست هرچند او را کشتند و سوختند و شما را سوختند و کشتند.
فریادها چه ماندگارند در تاریخ: روزی با #مادر_بلند_شو و روزی دیگر با #جان_پدر_ کجاستی …
ای دااااااد و بیدااااااد.
0 دیدگاه