می‌خورد خون نفس اندر دل غم پیشه ما / جوهرتیغ بود خارو خس بیشه ما

بس که چون شمع به غم نشوونما یافته‌ایم / شعله را موج طراوت شمرد ریشه ما

سختی دهر ز صبر دل ما زنهاری‌ست / آب شد طاقت سنگ ازجگر شیشه ما

قد خم‌گشته همان ناخن فرهاد غم است / سعی بیجاست به جز جان‌کنی ازتیشه ما

شغل رسوایی و مستوری احوال بلاست / کاش آرایش بازار دهد پیشه ما

شور زنجیر جنون از نفس ما پیداست / نکهت زلف‌که پیچیده بر اندیشه ما

چشم امید نداریم زکشت دگران / دل ما دانه ما، ناله ما، ریشه ما

خامشیها سبق مکتب بیتابی نیست / یک قلم ناله بود مشق نی پیشه ما

نشئه مشرب بیرنگی ازآن صافترست / که شود موج پری درد ته شیشه ما

بیدل از فطرت ما قصر معانی‌ست بلند / پایه دارد سخن ازکرسی اندیشه ما

دسته‌ها: با هنر و ادبیات

0 دیدگاه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *